سالها شد که به جان طالب جانان خودم


درد دل می طلبم در پی درمان خودم

جام می بر کف و در کوی مغان می گردم


رند سرمست خود و ساقی مستان خودم

در نظر آینه می آرم و خود می نگرم


عاشق روی خود و واله و حیران خودم

مو به مو با همهٔ خلق مرا پیوند است


بستهٔ سلسلهٔ زلف پریشان خودم

نفسم آب حیاتی به جهان می بخشد


خضر وقت خودم و چشمهٔ حیوان خودم

سید و بنده و محبوب و محب خویشم


هر چه هستم دل و دلدار خود و آن خودم

نعمت اللهم و با ساقی سرمست حریف


بر سر خوان خودم دایم و مهمان خودم